loading...
خندونه
aminsa بازدید : 250 دوشنبه 06 مهر 1394 نظرات (0)

به نام خدا

سلام خندوانه ایهاااا

حالتون چطوره؟؟؟؟

دوستانی که درخواست نامه ای که یکی از جانبازان عزیزمون در خندوانه خوانده بودند رو کردند براشون تو این پست اماده کردیم

متن نامه یکی از جانبازان اعصاب و روان در خندوانه :

 بنام خدا

دیگه حساب و کتاب از دستم در رفته , نمیدونم که چند ساله جنگ تموم شده , چند ساله که به من میگن بیمار اعصاب و روان , چند ساله که من روی تخت بیمارستانم , چند ساله ستاره های شب من ستارۀ آسمون بیمارستانه .گاهی همه چی یادم میره , گاهی موج منو میگیره و از خود بی خود میکنه , یادم نرفته وقتی داشتم می رفتم جبهه ؛ موقع خداحافظی به همسرم گفتم عزیزم دعا کن یا شهید بشم یا صحیح و سالم برگردم و به مملکتم خدمت کنم و از شرمندگی تو هم در بیام,دلم نمیخواد بقیه عمرت مجبور بشی از من مراقبت کنی.حالا سالهاست از اون حرفهای عاشقانه داره میگذره ولی من همچنان سر حرفم مونده ام . برای اینکه همسر و فرزندانم نخوان اذیت بشند و بارم روی دوششون نباشه , قبول کردم بعد از جنگ و اسارت چندساله وقتی دکترا گفتند به من یه بیمار اعصاب و رانم و موج انفجار و موج شکنجه ممکنه هر از گاهی سراغم بیاد قبول کردم بیمارستان محل زندگی ام باشه و پزشکها و پرستارا فرشتگان نجاتم .یادمه سالهای نچندان دور که خیلی از جوونهای امروزی نبودندد , جوونهای بودند که از زندگی خودشون چشم پوشیدن و تمام هستی خودشون رو  کف دست گذاشتند و راهی جبهه ها شدند. از پیر و جوون گرفته تا کارگر و کارمند,معلم,دانشجو و حتی دانش آموز , با شجاعت تموم و با ایمان به خدا تا آخرین لحظه مقاومت کردند و اجازه ندادند ذره ای از خاک دیار پارس به دست دشمن بیفته و حالا سالها از اون روزگار میگذره و همه و جوونها و بچه هایی که بعد از اون روزها بدنیا اومدند , حالا دیگه بزرگ شده اند , مدرسه و داشگاه رفتند و درگیر زندگی خودشان هستند و یادشون رفته اون روزها,اون روزهایی که خیلی از خانواده ها رو داغ دار کردن و بعضی هارو طوری زخمی کردند که تا آخر عمرشون زخمهاشون التیام نمیگیره . بله , جانبازان رو میگم , همونایی که امروز در گوشه ای از خانه یا آسایشگاه و بیمارستان روی تخت افتاده اند . نفس کم می اورند, تخت مونسشون شده, بعضی ها هم که انگار نه انگار.جانبازان اعصاب و روان رو  میگم ,همونایی که وقتی موج اونارو میگیره دیگه هیچکس رو نمیشناسند , نه فرزند , نه پدر , نه مادر , و نه ......... خودمون رو میگم. ما شبها خواب نداریم , ما برای تسکین دردامون نیاز به مرحم درد داریم , ما با تمام مشکلاتمون اعتقاد داریم ؛ رفتن به جبهه کاری درست بوده و دفاع از همنوعان یک تکلیف, ما تاآخرین لحظه های نفس کشیدنمون میدونیم که شرح کامل دلاوری هامون رو سنگها,صخره ها,کوه ها و رود ها ثبت نکردند , ولی امید داریم شاید روزی اونها هم به امر خداوند به سخن در بیاند و ناگفته های زیادی از شرح رشادت های مارو به آیندگان تعریف کنند , ما یک صدا میگیم شاید ما میهمان چند روزۀ شما بیشتر نباشیم,لااقل حرمت جان فشانی هامون رو این روزها به کاممون تلخ نکنید .ما شدیدا به ته ماندۀ امید همسر و فرزندانمان ایمان داریم , ما امیدواریم ناممون تا ابد مانند ستاره ای درخشان در آسمان میهن عزیزمان ایران خواهد درخشید .

 

با تشکر : یک جانباز اعصاب و روان

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    :)

    آمار سایت
  • کل مطالب : 62
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 26
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 567
  • بازدید سال : 16,977
  • بازدید کلی : 150,292